میگویند داغ جوان تیز است. خلوت قلب را به التهاب می اندازد و نفس داغدار تا مدتها بعد سنگین میآید و میرود. شرح این احوالات که در سرم میچرخد کم میماند از دیدار با «حاج وحید اژدری» حذر کنم. دلم شور می زند. برای همین تا میبینمش زیر لب میگویم حلال کنید. پدر امیرمحمد اژدری اما خوددارتر از این حرفهاست. هرچند چشمهای گود افتاده و صدای گرفته خبر از سِر درون بیتابش میدهد اما با خوشرویی پذیرای سؤالهایمان درباره پسر ارشدش که حالا نامش به شمار شهدای جهادی پیوسته، میشود. میگوید این خانه بیشتر وقتها از حضور امیر خالی بوده است اما زمان میخواهد تا با فقدانش کنار بیاید: «راستش را بخواهید من و مادر امیرمحمد سالهاست به غیبت امیر عادت داریم. دبستانی که بود با دوستانش گروهی برای کمک به همکلاسیهای نیازمندشان تشکیل داده بودند.13 ساله که شد اولین اردوی جهادی را تجربه کرد و از آن به بعد دیگر در این خانهبند نشد که نشد.»